تحولات لبنان و فلسطین

سرور هادیان: گل‌ها و فضای سبز و درختان، زیبایی‌های مشترکی هستند که در تمام دنیا دیدن آن حس خوبی را به همه القا می‌کند.

یافتن لقمه ای حلال در میان فضای سبز

حالا دیر زمانی است که زندگی‌های آپارتمانی،امکان داشتن این زیبایی‌های طبیعی را از بسیاری از ما گرفته است؛ تا جایی که بسیاری از ما به گلدان‌های آپارتمانی اگر دوام بیاورند،بسنده می‌کنیم.

به سراغ آن‌هایی می‌روم که سر سبزی و شادابی و نشاط زیبای شهر را به قیمت زحمات و حرمت خستگی‌های بسیار آن‌ها مدیون هستیم. به سراغشان که می‌روم توضیح می‌دهم، چشم‌های نگران آن‌ها همه یک حرف مشترک را بانگاهشان به من می‌گویند که مبادا پس از گفت و گویشان،کارشان را از دست بدهند.

وقتی توضیح می‌دهم که هدفم از این گزارش فقط یادآوری زنانی است که بارها و بارها از کنار آن‌ها عبور کرده‌ایم، اما شاید آن‌ها را ندیده‌ایم. آن هایی که برای کسب روزی حلال در دمای بالای 40 درجه هرروز از ساعت 6صبح تا 2 بعد از ظهر برای زیباسازی شهرمان تلاش می‌کنند و بعد با لبخندی از سر آرامش مرا می‌پذیرند.

کار زیر هرم آفتاب

47سال دارد.او خودش را «آمنه غفوری » معرفی می‌کند، مدتی است از 6 صبح تا 2بعدازظهر کارش همین است. یعنی صبح زود از خانه بیرون می‌آید تا با سرویسی که پیمانکار برای آن‌ها می‌فرستد،خودش را به میدان یا بولواری که اعلام کرده است، برساند.

چهره آفتاب سوخته و دستان خسته‌اش مرا به احترامش دعوت می‌کند که کنارش بنشینم.اومی‌خندد و می‌گوید: خدا رو شکر که ارزش کارمان را می‌بینید و ادامه می‌دهد: من مهاجر هستم و به دلیل تأمین هزینه‌های زندگی مجبورم کارکنم. پنج تا بچه دارم که چهار تای آن‌ها ازدواج کرده‌اند.

او ادامه می‌دهد:‌ای کاش مؤسسات و سازمان‌های حمایتی هم برای اتباع در ایران وجود داشت تا زنانی مانند ما حمایت می‌شدند.

مجاورمهاجریم

معصومه میرزایی هم بانوی پرتلاش دیگری است که چهره آفتاب سوخته‌اش او را بیشتر از آن چه سن واقعی‌اش است، نشان می‌دهد، او هم می‌گوید: من اهل مزار شریف هستم. به دلیل جنگ و نبود امنیت کشورمان باید هجرت می‌کردیم و به خاطر مشابهت‌های زبان و دین به ایران مهاجرت کردیم.

این بانوی 51 ساله می‌افزاید: 10 سالی است که در مشهدالرضا(ع) هستم ومن شیعه هستم. همیشه هرسختی در این سال‌ها متوجه ما بوده است را به امید معجزه‌ای از مجاورت با امام غریب نواز تحمل کرده‌ام.

ازکارش که سؤال می‌کنم، توضیح می‌دهد: سرکارگر با پیمانکار قرارداد می‌بندد و ما براساس منطقه‌ای که به سرکارگرسپرده می‌شود، هر روز صبح تا ظهر علف‌های هرز را وجین می‌کنیم.

از او درباره استراحت بین کار می‌پرسم و او توضیح می‌دهد: فقط ساعت 9 صبح نیم ساعت وقت استراحت و صبحانه داریم.

از سختی‌های کارهم برایم این گونه روایت می‌کند: کار زیر آفتاب سخت است و گرما، طاقت فرساست، اما گاهی اوقات در بولوارهای پرترد کارمی کنیم وامکان تصادف زیاد است.

کاربرای امورات زندگی

امیری 75 ساله است و هنگامی که از او با تعجب می‌پرسم در این سن چرا این کارسخت را انجام می‌دهید؟ می‌گوید: هزینه‌ها بالاست و من مجبورم کار کنم.

نیروهای خانم درهرس و وجین

درستکار، سرکارگر این خانم‌های کارگر فضای سبز هم توضیح می‌دهد:در این فصل وظیفه علف‌زنی را داریم و کار سنگینی است.

از او علت حضور و به کارگیری خانم‌ها در این کاررا که جویا می‌شوم، بلافاصله اظهار می‌دارد:معمولاً مردان کارهای سنگین‌تر را برعهده می‌گیرند که درآمد بیشتری داشته باشد، ازاین رو کمتر متقاضی این گونه کارها هستند.

 وی در خصوص مدت زمان این کار در طی سال نیز خاطر نشان می‌سازد: به جز زمستان همه سال کارگران برای حفظ و نگهداری فضای سبز شهرمان زحمت بسیاری را متحمل می‌شوند.

تابستان است، هرم گرمای هوا عجیب آزاردهنده است.

کمی آن طرف‌تر آن سوی بولوار خانم جوانی که چادرش را دور کمرش بسته میان درختچه‌های گیاهی است.از این طرف بولوار به آن طرف که می‌خواهم بروم، زمان زیادی را باید تحمل کرد، سرعت اتومبیل‌ها آن قدر زیاد است که عبور را برایم سخت می‌کند، نه محل عبور عابر پیاده است، نه پل هوایی، به سختی از خیابان عبور می‌کنم.

آرزوهای مشترک زنانه

دختر جوانی را می‌بینم که او مشغول کار است.

او می‌گوید: داخل میدان و بولوارها کار می‌کنم، ما هم مانند همه مردم دلمان می‌خواهد زندگی راحت‌تری داشته باشیم. خجالت می‌کشیم وقتی مردم که از کنارمان عبور می‌کنند و با تعجب به ما نگاه می‌کنند.

او حالا به من نگاه می‌کند و می‌گوید: خودت می‌دانی همه زن‌ها دلشان می‌خواهد لباس زیبا بپوشند. دلشان می‌خواهد خانواده‌ای داشته باشند، مردی حمایتشان کند، غذا بپزند و بچه‌هایشان را راهی مدرسه کنند. من ازدواج نکرده‌ام و برای کمک به پدرو مادر و خواهر و برادرهایم کار می‌کنم.

او خم می‌شود و علف‌های کنار درختچه‌ها را وجین می‌کند، همه وسایلش یک پلاستیک سیاه زباله است و دستکش که دستانش را از خارها محافظت کند.

 وی ادامه می‌دهد:جمعه‌ها تعطیل هستیم کاش بیمه بودیم، این شغل خستگی دارد همواره باید روی پا بنشینی و کار کنی، شب‌ها از پا درد و کمردرد خواب راحتی نداریم.

وی می‌گوید: هر زمان از این طرف بولوار می‌خواهیم برویم آن طرف یا از میدان بیاییم و برویم، اشهد مان را می‌گوییم.چند وقت پیش کارگری خسته بود، وقتی از خیابان خواست برود سوار سرویس شود،تصادف کرد و هنـوز هم در خانه زمینگیر است.

مهربان‌تر بنگریم

در مسیر برگشت به روزنامه به این فکر می‌کنم که در مشهد طرح زیباسازی شهر یکی از اقدام‌های روزمره مدیریت شهری است.

می‌دانم گل‌ها و سبزه‌ها موجب شادابی شهروندان می‌شود. کاشت و نگهداری گل‌های میادین و سطح شهر کار آسانی نیست.

اما چند سؤال ذهنم را پر می‌کند، زنانی که با دستمزدهای اندک هفت ساعت در هرم آفتاب کار می‌کنند، آن‌ها بیمه نیستند، آن‌ها مادرند و....

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.